و چون ظلم و تعدی اوزبکیه در ماوراءالنهر بسیار شد چنانچه هفتاد سید و سیدزاده را اسیر ساخته بودند و الیاسخواجه از سلطنت بهره نداشت و در منع ظلم و تعدی ایشان عاجز بود من از روی سطوت بر اوزبکان غلبه کردم و مظلومان را از دست ظالمان خلاص ساختم و این معنی سبب عناد اُمرای الیاسخواجه و اوزبکان شد
و به تغلقتیمورخان نوشتند که تیمور علم مخالفت برافراخته است و خان این افترا را راست دانسته یرلیغ به کشتن من صادر کرد و آن یرلیغ به دست من افتاد
و کشته شدن خود را معاینه کردم و در علاج آن چنین تدبیر کردم که جوانان بهادر الوس برلاس را بر سر خود جمع آورم و ایشان را به خود متفق سازم و اول کسی که دست متابعت به من داد ایکوتیمور بود و دویم امیر جاکوبرلاس و دیگر بهادران از جان و دل اختیار متابعت من نمودند
چون اهالی ماوراءالنهر از داعیهی من آگاه شدند که اراده کردهام که بر اوزبکان خروج نمایم چون دلهای ایشان از طایفهی ظالم اوزبکان منحرف شده بود اکابر و اصاغر اهالی ماوراءالنهر به من متفق شدند و علما و مشایخ فتوی به دفع و رفع طایفهی اوزبکیه نوشتند و بعضی اُمرا الوسات و قشونات نیز بر این معنی اتفاق نمودند
و صورت فتوی و عهدی که کرده بودند و بر کاغذی ثبت نمودند این است
که مطابق سیرت و صورت خلفای راشدین رضوان الله تعالی علیهم و اجمعین اهل اسلام سپاه و رعیت و علما و مشایخ ویرا کرام دیده ملقب بر سلطنت قطب السلطنه امیر تیمور را ایده الله نمودهاند که به مال و جان در رفع و دفع و قلع و قمع طایفهی اوزبکیه که دست ظلم و تعدی به عرض و ناموس و مال و اسباب مسلمانان دراز کردهاند کوشش نمایند
و ما در عهد و بیعت خود درست پیمان باشیم و اگر خلاف پیمان و عهد نمایم از حول و قوت الهی برآمده داخل حول و قوت شیطان باشم
و چون فتوی را به من نمودار ساختند خواستم که علم قتال و جدال برافرازم و بر سر اوزبکان لشکر بکشم و داد مظلومان از ظالمان بگیرم لیکن بعضی مردم اراذل این راز را فاش کردند
و دیگرباره به خود کنکاش کردم که اگر در سمرقند به مقابله و مقاتله اوزبکان اشتغال نمایم مبادا اهل ماوراءالنهر کوتاهی کنند پس چنین کنکاش دیدم که از سمرقند برآمده در کوه مقام کنم تا هرکس که به من متفق باشد نزد من آید آنگاه جمعیت کرده بقتال و جدال اوزبکان مبادرت نمایم
چون از سمرقند برآمدم زیاده از ششت [؟] سوار دیگر کسی با من برنیامد و دانستم که در کنکاش خود غلط نکردهام
و چون یکهفته در آن کوه توقف نمودم و کسی به من درنیامد خود به خود کنکاش کردم که به جانب بدخشان رفته شاهان بدخشان را به خود متفق سازم
و سوار شدم و به خدمت امیر کلال رفتم ایشان مرا ارشاد نمودند که به جانب خوارزم عنان عزیمت معطوف دارم و مال یکسالهی سمرقند را نذر ایشان کردم که اگر بر اوزبکان ظفر یابم با ایشان بگذرانم و ایشان فاتحهی فتح خوانده مرا رخصت دادند
و چون از خدمت ایشان برآمدم همگی ششت سوار با من بود و چون خبر نهضت من در خوارزم به الیاس خواجه رسید به تکل بهادر حاکم خیوق نوشت که بر سر من آمده مرا ضایع سازد و تکل بهادر با هزار سوار بر سر من آمد و من با ششت سوار خود و با امیر حسین که در راه آمده به من ملحق شده بود روبرو شدم و به جنگ درآمدم و تا به حدی جنگ و کوشش نمودم که از هزارکسِ وی پنجاه کس ماند و از ششت سوار من دهکس ماند تا آنکه در معنی ، فتح از جانب من شد
و چون خبر فتح من به مسامع الیاس خواجه و اُمرا جته رسید با هم گفتند که تیمور عجب مردی و صاحب اقبال و تاییدات است و این فتح را بر خود شگون گرفتم و چشم اوزبکان از من تیره شد
.
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
درباره این سایت