تعمید دهنده ، با بازوان استخوانیش که در تاریکیِ سنگین بسوی اورشلیم اشاره میکرد ، کنارش ایستاده بود .
- نگاه کن ، چه میبینی ؟
- هیچ چیز .
- هیچ چیز ؟ فراروی تو اورشلیم مقدس ، آن روسپی است . او را نمیبینی ؟ بر روی زانوانِ چاق رُم نشسته است و میخندد . [.] قلعهی او چهار دروازه دارد . کنار دروازهی اولی گرسنگی نشسته است ، کنار دومی ترس ، کنار سومی ستم ، و کنار چهارمی ، دروازهی شمالی ، ننگ . وارد میشوم . از خیابانهایش بالا و پائین میروم . به ساکنینش میرسم و آنان را ورانداز میکنم . چهرههاشان را ببین : سه چهره خپل ، چاق و بیش از اندازه سیر است ، سههزار چهره از گرسنگی تکیده شده است . مگر یک دنیا چگونه محو میشود ؟ آنگاه که سه ارباب خوب بچرند و سههزار نفر از گرسنگی جان بدهند . بار دیگر به چهرههاشان بنگر . ترس بر روی چهرهها نشسته است پرهی بینیشان میلرزد . روز خدا را بو میکشند .
آخرین وسوسهی مسیح ( نی کازانتراکیس )
درباره این سایت