فوکااری پرسید : "کتابی که در موردش با پرفسور صحبت میکردی را داری . آن که برادر بزرگتر داشت ."
-"۱۹۸۴ ؟ نه ، ندارم ."
- "چطور داستانی است ؟"
تنگو سعی کرد طرح داستان را بخاطر بیاورد : "من یکبار مدتها پیش در کتابخانهی مدرسه آنرا خواندم بههمین خاطر تمام جزئیات را خیلی خوب بخاطر نمیآورم . این کتاب در سال ۱۹۴۹ منتشر شده ، زمانی که ۱۹۸۴ خیلی دور بهنظر میرسید ."
- "آن همین سال است ؟"
- "بله ، برحسب اتفاق . بههرحال آینده به امروز ، و خیلی سریع به گذشته تبدیل میگردد . در این داستان جورج اورول آینده را به شکلی تاریک که توتالیتارینیسم بر آن حکمفرما است تجسم میکند . مردم به سختی توسط دیکتاتوری که برادر بزرگتر نام دارد کنترل میشوند . اطلاعات بسیار محدود است ، و تاریخ بطور مداوم بازنویسی میشود . شخصیت اصلی داستان در ادارهی دولتی کار میکند و تقریباً مطمئنم که کارش بازنویسی لغات بود . هرگاه که یک تاریخ جدید نوشته میشد ، تمام تاریخهای گذشته باید نابود میشد . در این پروسه لغات بازسازی میشدند و معانی لغات کنونی تغییر مییافتند . از آنجا که تاریخ مدام بازنویسی میشد دیگر کسی حقیقت را نمیدانست . دیگر مشخص نبود که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن . همچین داستانی داشت ."
- "تاریخ را بازنویسی میکردند ."
- "یدن تاریخِ حقیقی مردم ، مانند یدن بخشی از خودشان است . این کار یک جنایت است ."
فوکااری لحظهای در این مورد فکر کرد .
تنگو ادامه داد : "خاطرات ما متشکل از خاطرات شخصی و خاطرات جمعی ما است . این دو بخش خیلی به هم وابسته هستند . و تاریخ ، خاطرهی جمعی ما است . اگر خاطرهی جمعی ما را از ما بگیرند و بازنویسی کنند ، ما نمیتوانیم خود واقعیمان را حفظ کنیم ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
درباره این سایت