مرد گفت : "احتمالاً هیچکس دقیقاً نمیداند آدمکوچولوها که هستند . تنها چیزی که مردم میتوانند بیاموزند این است که آنها وجود دارند . آیا تاکنون کتاب شاخه طلایی فریزر را خواندهای ؟"
- "نه ، نخواندهام ."
- "کتاب بسیار جالبی است که چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد . در مدت زمان مشخصی از تاریخ در برخی نقاط جهان ، البته در قرون وسطی ، اغلب پادشاه در پایان سلطنتش کشته میشد ، معمولاً بعد از مدت زمانی معین مثل ده یا دوازده سال . هنگامی که دورهاش به پایان میرسید ، مردم جمع میشدند و او را قصابی میکردند . این کار برای جامعه ضروری فرض میشد ، و پادشاهان خودشان با رضایت آنرا میپذیرفتند . کشتن باید خشن و خونین میبود و برای کسی که پادشاه میشد احترام زیادی قائل بودند . اکنون ، چرا پادشاه باید کشته میشد ؟ به این دلیل بود که در آن روزها پادشاه کسی بود که صداها را میشنید ، بعنوان نمایندهی مردم . چنین شخصی این را بر خود واجب میدانست که دورهای باید رابط بین ما و آنها باشد . و کشتن کسی که صداها را میشنید برای جامعه امری واجب بود تا تعادل را بین افکار کسانی که روی زمین زندگی میکردند و قدرت آشکار آدمکوچولوها برقرار کند . در دنیای باستانی 'فرمانروایی کردن' مشابه 'گوش دادن به صدای خدایان' بود . البته در برههای از تاریخ این سیستم از بین رفت . پادشاهان دیگر کشته نشدند ، و پادشاهی سکولار و موروثی شد . به اینصورت مردم دیگر صداها را نشنیدند ."
آاُمامه ناخودآگاه دست راست بالا ماندهاش را باز و بسته میکرد و به مرد گوش میداد .
- "آنها ممکن است به نامهای گوناگون زیادی شناخته شوند ، اما در اغلب موارد هیچ نامی ندارند . آنها بهسادگی آنجا هستند . اصطلاح "آدمکوچولوها" تنها یک اصطلاح است . دخترم هنگامی که خیلی جوان بود وقتیکه آنها را با خود آورد ، آنها را با این نام خواند ."
- "بعد شما پادشاه شدید ."
مرد نفس عمیقی به درون بینیاش کشید و آنرا برای مدتی قبل از بیرون دادن در شُشهایش نگاه داشت : "من پادشاه نیستم ، من کسی شدم که به صداها گوش میداد ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
درباره این سایت