چشمهایش از شوق برق میزد :
- ما در آن سالها چینیآلات از روسیه میآوردیم . چینیآلات و برنجآلات . نفت هم میآوردیم . در مملکت ما هنوز نفت یافت نشده بود . از این طرف کشمش و بادام میبردیم ، از آن طرف اینجور اجناس میآوردیم . پارچه هم میآوردیم . قافلهها همیشه در راه بودند . راه آزاد بود . بعد که آنجا بلشویکی شد مرزها را بستند . خوب ، خوب خاطر جمع . خاطر جمع . حالا چای را درست میکنم .
پیرخالو میان حرفهایش بیخ دیوارِ سکو ، کنار اجاق نشست و آتش اجاق را گیراند .
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
درباره این سایت