پهلوان بلخی گفت :
- دارید همهی جو باریکهها را به آبگیرِ خودتان برمیگردانید ! دُکانداری ، مباشری ، کدخدایی ، پرواربندی ، خرید و فروش جنس ، زراعت ، گوسفندداری ! پس یکبارگی به بقیهی مردم بگویید سرشان را بگذارند و بمیرند دیگر ! با آن چهارتا قوطی جنس که به طاقچههای دکانتان چیدهاید ، اهالی را تا گوشهایشان زیر قرض بردهاید ! با آن شندرغاز پولی که نمیدانم از چه راههایی به هم زدهاید ، اختیار همهی ممرهای ناندرآری را از این و آن گرفتهاید ! با آن مباشریتان مردم را واداشتهاید که لال شوند . اگر هم یکی صدایش دربیاید ، آقاتان آلاجاقی را مثل شمایل شمر به رخش میکشید ! خیال دارید دنیا را بگیرید میان مشت خودتان . خوب است دیگر ! به همهجا و همهچیز چنگ انداختهاید و دارید یکهتاز قلعهچمن میشوید ! این هم چشمهی آخرش ، کدخدایی . خدا برکت بدهد . لابد تا چند سال دیگر هم تمام این بلوک را قبضه خوا کردید !
شیدا بیآنکه دمی وا بماند گفت :
- تا چشم حسود کور شود ! همهی این روضهها را خواندی ، اما باز هم این را بدان که دکان بابقلی بندار به آفتابنشین نسیه نمیدهد ! اعتبار آدم آفتابنشین باد است که میرود . برو فکر دیگری بکن ! بیل دهقانی بگذار روی شانهات !
پهلوان بلخی گفت :
- بیل دهقانی پیشکش همانها که دست به مالیشان چرب است ! من نوکر کسی نمیشوم . اما صاحب همین دکان که شماها باشید ، تریاکِ قاچاق را در سراسر بلوک به نسیه میدهد تا دست آن خردهفروشهایی را که نمیتوانند نسیه بدهند ، توی پوست جوز بگذارند ! چطور پس ؟!
شیدا گفت :
- تا این خردهفروشها که یکیش تو باشی زانوهاشان را از غصه بغل بگیرند و دق کنند !
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
درباره این سایت