کرانهای به پهنای فرسنگها بر کویر . اَبرویی زمخت بر نگاهی گداخته . کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزدِ کهن . طاغزار ، جنگلگونهای گسسته ، ناپیوسته . از تایباد برمیگذرد ، طبس را در خود میگیرد ، جنوب خراسان را میپیماید ، بر بالاسرِ کاشمر و پناه کوهسرخ ، دست و بازو بهسوی یزد پیش میکشاند . جنگلِ کویری ، بوتهزار . گاه از خود واکنده میشود . پاره میشود ، میگریزد ، دور میشود و بار دیگر ، در منزلی دیگر بهخود میپیوندد ؛ طاغی .
طاغ درختی است نهافراشته و سر به آسمان برداشته . کوتاه است و ریشه در ژرفاها دارد . گاه بیش از بیست پا ، تا که ریشه به نم رساند . در دل خاک ، بیامان فرو میدود . رمز ماندگاری طاغی در کویر هم در این است . خشکسالی و بیآبی نابودش نمیتواند کرد . در کشمکش کویر و طاغی ، طاغی فراز آمده است . طاغی توانسته است تن خویش در خاک خشک بنشاند و بماند . به پشتی ریشههای کاونده و ژرفروندهاش ، تاب توانسته بیاورد . اما به قد ، درختان اگر یَلاناند ، طاغی گرد است . کوتاه و در زمین کوفته . استخواندار و استوار . بینیازِ باران که ببارد یا نه . بر زمین و در زمین نشسته ، یال بر خاک فشانده ، با اینهمه خودسر و پُرغرور . طاغی ، عارفان خراسان را بهیاد میآورد .
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
درباره این سایت