خوی فریبندهای که از قدرت برمیآید ، در شمل آرایهای جذابتر داشت . از اینرو ، پارهای ناداران هم دوستش میداشتند . ستایش قدرت از سوی نادارانِ ناتوان ، ریشه در باور ضعفِ ابدی خویش دارد . شمل را برخی ناداران میپرستیدند . اینچنین پرستشی ، جلوهی عمیق ترس بود .
هنگامی که برابری با قدرت در توان نباشد ، امید برابری با آن هم نباشد ، در فرومایگان سازشی درونی رخ مینماید . و این سازش ، راهی به ستایش مییابد . میدان اگر بیابد ، به عشق میانجامد ! بسا که پارهای از فرومایگان مردم ، در گذر از نقطهی ترس و سپس سازش ، به حدّ ستایش دژخیم خود رسیدهاند و تمام عشقهای گمکردهی خویش را در او جستجو کرده و (به پندار) یافتهاند ! این ، هیچ نیست مگر پناه گرفتن بر سایهی ترس ، از ترس . گونهای گریز از دلهرهی مدام . تاب بیم را نیاوردن . فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهی محتوم آن میدانی و در جاذبهی آن چنان دچار آمدهای که میپنداری هیچ راهی بهجز جذب شدن در او نداری . پناه ! چه خوی و خصالِ شایستهای که بدو نسبت نمیدهی ؟! او (قدرت چیره) برایت بهترین میشود . زیباترین و پسندیدهترین ! آخر ، جواب خودت را هم باید بدهی ! اینجا نیز حضور موذی خود ، آرامت نمیگذارد . دست و پا میزند که خود را نجات دهد . آخر نمیتوانی که ببینی که ناروا رفتار میکنی ! پس ، به سرچشمه دست میبری . به قدرت جامهی زیبا میپوشانی . با خیالت زیب و زینتش میدهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند . دروغی دلپسند برای خود میسازی :
"شمل ، مردمدار و جوانمرد است !"
پسرِ یاخوت هم این را دریافته و چرخ بر رد مهتاب میگرداند . این بود که دستی در دست دولتمندان داشت و دستی در دست تودهی مردم . پایی اینجا و پایی آنجا . با چشم و رویی گشاده به اوباش میدان میداد ، در گفت و سخن مدد توده بود ، و در هرحال دم به دمِ دولتمندان داشت !
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
درباره این سایت