مرد لبهای خشکیده را به قنداب تر کرد ، پلک از پلک برداشت و زبان به درد و گلایه گشود :
- آب . دو ساعت و نیم آب وقفی سردار . این دو ساعت و نیم آب وقفی را بیست سال است که من میگیرم و کشت میکنم . در همهی این بیست سال ، یعنی از زمانی که من یاد میدهم ، حاجی خرسفی روی این آب وقفی دست گذاشته بود . چشمش بوده و این آب . تا اینکه امسال ، بالأخره از راه دیگری داخل شده . آمده و آبریزهای زمینهای دیم من را زاله بسته و شیار کرده و داده به سرِ زمینهای خودش . آبریز هر زمینی ، روی همان زمین است . آبریز بایر است ، اصلاً باید بایر باشد . برای اینکه دَق باشد ، صاف باشد و باران که میبارد ، آب را بگلاند و بیاورد روی دیمسار ؛ این را همهی عالم میدانند . آبریز دیمسار وقتی شیار شود و زاله رویش بسته شود ، دایر میشود . زمینی که دایر شد و شخم خورد ، آب باران را بهخودش میکشد ، دیگر نمیگذارد که آب باران به دیمسار من برسد . سهل است که زاله - پل هم زیرش بسته شده باشد . دیگر . دیگر اینکار چه معنایی دارد سردار ؟ معنایش این است که یک دستی بیاید و لقمه را از دهان من بد . که یک دستی بیاید و خاک بپاشد در چشمهی رزق آدم . آخر آب که نباشد دیمسار به چه دردی میخورد ؟ باید وابگذاریاش دیگر ، خان ؟ یا اینکه از ناچاری با چهارتا پول سیاه تاختش بزنی . آنهم به خود همان که دست روی آبریزهای زمین گذاشته . چونکه دیگری همچو زمین بیآبریزی را از روی دست تو ورنمیدارد ! آخر همچو زمینی یک پول سیاه هم نمیارزد دیگر .
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
درباره این سایت