آهای . ایهّاالناس ، بگذارید این شهکار آلاجاقی را بگویم که سال قحطی ، چه‌جور سرِ بندگان خدایی را که از بلوک کوه‌میش آمده بودند تا از او گندم به قیمت خون پدرش بخرند بُرید ، و چه‌جوری آن سرها را میان تور هندوانه بار کرد و فرستاد به شهر برای حاکم وقت . از این کارِ او مأمورها هم باخبر بودند و با او دست‌به‌یکی کردند . آن بندگان خدا ، در آن سال قحطی ، دار و ندارِ اهالی ده خودشان را جمع کرده بودند و به پول رسانیده بودند و آمده بودند تا از انبار آقای آلاجاقی گندم و جو بخرند و ببرند به قلعه‌ی خودشان تا بچه‌هایشان را از زمستان قحطی بدر برند . اما اربابِ کدخدا حسن ، شب ، روی سفره‌اش سر هر پنج نفر را برید و فردا صبح آن سرها را میان تور هندوانه جا داد و فرستاد برای حاکم وقت و عریضه‌ای هم نوشت که اینها بوده‌اند و او با این کارش شرّ اشرار از سر خلایق کم کرده است . آن پول‌ها و آن چهارپاهای آن بندگان خدا چی شد ؟! آن زن‌ها و بچه‌هایی که چشم به‌راهِ گندم مانده بودند چی شدند ؟ آن سال قحطی چطور گذشت ؟ چندتا آدم توانستند خودشان را به علف بهاره برسانند ؟ این حق‌ها چه می‌شود ؟ این ستم‌ها چه می‌شود ؟ به‌جایش ، همان سال آقای آلاجاقی برای تظاهر راهی مکّه شد تا مگر با زیارت خانه‌ی خدا بتواند گناهش را بشوید !
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وب سایت رسمی دی جی مرتضی چیذری مرتضی چیذری یادیاران بادجان هر چی کی بخوای هست فرهنگ مجازی ستاره سهیل وبلاگ تفریحی Rodney